خانه تکانی

یکشنبه است. آرام و ابری. هوا قرار باران دارد. شاید هم چند قطره ای ریخته باشد. سر و چشمانم سنگین است. احساس رخوت می کنم. امروز و دیروز ساعت حدود هفت و نیم صبح با سر و صدای همخانه ای بی ملاحظه از خواب پریدم و بدخواب شدم.
چند هفته ای است که به خانه تکانی قبل از سفر مشغولم. برای من خانه تکانی تنها به عید و سال نو محدود نمی شود. من هر وقت که می خواهم تغییر کنم، خانه تکانی می کنم. خانه تکانی برای من شامل تکاندن همه چیز از غبار و نیز دور ریختن و بخشیدن است. وسایل، لباس ها، افکار، دوستی ها، فایل ها، اطلاعات و داده ها، کتاب ها، دیده ها و شنیده ها و آموخته ها. تعمیر هر آنچه که خراب یا صدمه دیده است. این خانه تکانی ها بخش بزرگی است از روند سبک شدن. همان سبکی که چندی است به سراغم آمده.
توی این خانه تکانی، خیاطی هم کردم. یکی از چیزهایی که دوختم کیسه یا خانه ای بود برای عروسک های خیمه شب بازی. هر دو مدت ها بود که در کیسه ای پلاستیکی نشسته بودند و بیرون را نگاه می کردند. کیسه به مرور زمان خاک می گرفت و تیره می شد و زیبا نبود. به جفتشان قول داده بودم برایشان خانه ای بدوزم که از درون آن بتوانند بیرون را نگاه کنند. برای پسرک توری سبزرنگ برداشتم، دوختم و تمامش کردم. پسرک را درون خانه اش گذاشتم. در خانه اش را با پاپیونی بستم. بغلش کردم. نوازشش کردم. ازش پرسیدم که خانه جدیدش را دوست دارد؟ و چشمانم پر از اشک شد. بعد از او نوبت دخترک مو سیاه شد. خانه اش صورتی شد. هر دو آرام نشستند داخل خانه شان و خوشحال به بیرون نگاه کردند. و من آن شب راحت خوابیدم.
امروز دوشنبه است. از شب پیش باران می آید. همچنان خانه را می تکانم و بسته ها را می بندم و به روزهای خوب آینده چشم دوخته ام.

نظرات

پست‌های پرطرفدار