همه خنده هام رو می ریزم توی یه گونی

توی کافه مورد علاقه ام بالای کتابخونه نشستم. افکارم و کارهام رو می نویسم. هوا آفتابی یه. تمام تلاشی که این چند وقت اخیر برای تغییر خودم و تغییر بعضی رفتارها و معاشرتم با دیگران کردم داره به ثمر می شینه. حالم روز به روز داره با خودم و اطرافم بهتر می شه و تغییراتی رو در اطرافم و در رفتار افراد مقابلم احساس می کنم. روز به روز بیشتر دست و پای بعضی عادت هام رو جمع می کنم و تابوهام رو می شکنم. گاهی هم این شکستن ها با درد و گریه همراهه اما بعدش انگار یه قدم به قله نزدیکتر می شم، بر می گردم پایین رو نگاه می کنم و می بینم چقد بالا اومدم. همه شکستن ها مال دنیاست و با از بین رفتنش یا تغییرش زمین به آسمون نمی یاد.
چند روزه انگار عشق تو وجودم جاری یه، انگار تو چشمام پر از عشقه، از توی رگ هام عشق می زنه بیرون. سعی می کنم با درک و فهم و زیبایی بقیه رو نگاه کنم. راحت تر می شم، سبک مثل باد. 
در حال جمع و جور کردن وسایلم و بستن کارتن ها هستم برای برگشتن به ایران. در عین حال مشغول تحقیق و مطالعه برای نوشتن کتاب و ترجمه و تدریس. در ضمن همه این ها هر روز از بودنم توی این شهر زیبای دوست داشتنی لذت می برم. مثل توریست ها این ور اون ور می رم و تصمیم دارم کلی موزه و جاهای خوب رو که ندیدم، برم ببینم. می خوام با شهر عشق کنم و با عشق ترکش کنم چون نمی دونم دوباره کی می بینمش.
شهری رو که ۸ سال پذیرای من بوده. بهم کلی چیزای خوب یاد داده. خوشحال و متشکرم از همه چیزایی که یاد گرفتم. از زبانی که یاد گرفتم و الان مثل زبان مادریم برام خوب و مهربون و دوست داشتنی یه. به خاطر هر شبی که توی این شهر بهم خوش گذشت ممنونم. همه خنده هام رو می ریزم توی یه گونی و می برم تهران. هر روز یکی شو از تو گونی درمی یارم و ول می کنم تو هوا...

نظرات

پست‌های پرطرفدار