برداشتن مشکلات از سر راه

از چند روز قبل از که بیام این خونه، یک چیز ذهنم رو حسابی به خودش مشغول کرده بود. نداشتن ماشین لباس شویی.
دوشنبه عصر یه سبد لباس رو زدم زیر بغلم و رفتم خونه خواهرم. تا هم بعد از دو ماه و نیم دیدارمون تازه بشه، هم تو اون ۲ ساعت که باهمیم، لباس هایی که ۳ هفته جمع شده بودن شسته بشن. 
وقتی با یه ساک لباس های شسته شده خیس برگشتم خونه، کلی خوشحال بودم از این که بلاخره یه مشکل رو از سر راهم برداشتم. این روزها، برداشتن مشکل از سر راه، جزو جدانشدنی زندگی مه. 
سه شنبه صبح رفتم استخر. اولش قیامت بود. چهار تا کلاس دبستان رو همزمان آورده بودن شنا. یه مشت بچه عین مور و ملخ ریختن تو آب. من هر بار که سرم رو می کردم زیر آب، یه مشت دست و پای درهم و بلاتکلیف می دیدم و موقع کرال رفتن، زیر آب می خندیدم. یه عده شون هم عین گلوله های بی شکل برفی، دونه دونه از بالای سکوی پرش توی آب می افتادن و یک عالمه حباب درست می کردن. بعد از استخر رفتم مجتمع ورزشی پشت ساختمون استخر تا بلاخره دوباره اسمم رو برای ورزش بنویسم. گفت دو جلسه می تونی آزمایشی بیای. منم کارت گرفتم و اومدم خونه. نیم ساعت خوابیدم، بعد یک ساعت و نیم رفتم ورزش. بعدش میگرن داشتم. 
دیروز و امروز از صبح سر کار بودم. امروز عصر یه دفعه به سرم زد برم سینما. در عرض ۵ دقیقه تصمیم گرفتم. در عرض ۵ دقیقه حاضر شدم و تا دم سینما که سر خیابونه دویدم. وقتی رسیدم، فیلم استیو جابز دو دقیقه بود که شروع شده بود. 
چند روز بود می خواستم شیربرنج درست کنم، نمی رسیدم. الان که ساعت از ۱۱ شب گذشته، شیربرنجم داره قل قل می کنه. 
فردا تمام وقت سر کارم. بعدش اگر جونی برام بمونه، می رم به یه مراسم کتاب خونی فارسی. 
هفته دیگه باز دو روز تو مهدکودکم. هنوز فرصتی برای دیدن بازارهای کریسمسی پیدا نکردم ولی چهارشنبه می رم که آخرین باله این فصل رو تو سالن اپرای شهر نگاه کنم. از وقتی از مادرید برگشتم، دلم می خواد از همه چیز بیشتر لذت ببرم. از هرچی دارم و از فرصت هام استفاده بیشتری کنم. همه لباس های نپوشیده رو بپوشم و از چیزهایی که برای روز مبادا نگه داشتم، استفاده کنم. یه حال عجیبی یه. مثل آدم هایی که می دونن زیاد زنده نیستن و می خوان هر کاری تا حالا نکردن بکنن. می خوام سعی کنم این حس رو مدت طولانی ای نگه دارم.      

نظرات

پست‌های پرطرفدار