سردرد

سردرد با من سوار هواپیما شد. با من از پله ها پیاده شد. سوار قطار شد. توی شهر همراهم بود و وقتی سوار بر قطار بین شهری از شهری به شهر دیگه می رفتم. 
سردرد همراهم بود وقتی کتاب های زیبای فرانسوی رو ورق می زدم. و وقتی به قیمت های سرسام آور پشت ویترین ها نگاه می کردم.
همراهم بود وقتی توی اتاق زیرِ شیروانی، زیرِ پنجره خواب بودم و خواب های درهم برهم می دیدم.
توی سرم موج می زد، وقتی توی موزه بین نقاشی های رنگی خط خطی شده روی بوم و مقوا راه می رفتم.
وقتی به گذشته و آینده فکر می کردم.
سردرد داره با من بر می گرده. سوار قطار شده. پیاده شده و می خواد که از پله های هواپیما بالا بره. 

نظرات

پست‌های پرطرفدار