سرسام

چند شبی خیلی‌ بد می‌‌خوابیدم. همسایه طبقه بالا، چند وقته کولری نصب کرده که لوله اش از بالای پنجره اتاقم رد می شه. خیلی صداش بلنده. حدود ۳ هفته ای تمام شبانه روز بدون وقفه روشن بود. روزها که خونه نیستم، اما شب ها صداش آزارم می داد. دو شب از شدت صدا نتونستم خوب بخوابم. بیشتر وقت رو بیدار بودم و شب دوم میگرن بیچاره ام کرد.
یه 
شب می خواستم رختخوابم رو بندازم روی میز نهارخوری ۸ نفره توی آشپخونه. خودم هم کلی از این ایده ام کیف کردم و خندیدم. اما دیدم اونجا پرده نداره و خیلی مشرفه و ناجوره. آخر سر دو شب رختخواب می نداختم و تو راهرو می خوابیدم. چند باری رفتم در همسایه رو زدم و پیداش نکردم. یک بار هم یادداشت به درش چسبوندم که افاقه نکرد. خلاصه یه ۳-۴ روزی در تلاش بودم تا گناهکار رو دستگیر کنم. آخر هم گیرش آوردم. یه پسر جوون ۱۹-۲۰ ساله. راضیش کردم اون شب کولر رو خاموش کنه. گفت از فردا شب بارون می یاد و بعد هم دو هفته می ره مسافرت. همینطور هم شد. چند روزی بارون اومد. هوا خنک شد. باد و بارون و توفان شد. و دوباره آرامش برقرار شد.  
اما از سفر که برگشت، هوا دوباره گرم شد و همون آش بود و همون کاسه. 

نظرات

پست‌های پرطرفدار