به شجاعت یک پرنسس

دیروز زیر آفتاب داغ نشسته بودم و صورت بچه ها رو نقاشی می کردم. پسرک نوبتش که شد, روبروی من روی نیمکت نشست. خیلی محکم, واضح و شیوا گفت: "من می خوام یه پرنسس صورتی بشم." گفتم: چه خوب! چه پسر شجاعی. چند سالته؟" گفت: ۴. مادرش پشت سرم بود. زد زیر خنده. گفت: "همچین چیزی کم پیش می یاد نه؟". گفتم: "خیلی عالیه که انقدر مطمئنه و اعتماد به نفس داره."
پسرک خوشحال بود و منتظر که پرنسس دلخواهش رو توی آینه ببینه. این چندمین پرنسسی بود که بعد از ساعت ها توی آفتاب نشستن نقاشی می کردم. اما سعی کردم قشنگ ترینشون باشه. 
وقتی خودش رو توی آینه دید, لبخندش رو به من هدیه داد و رفت.  

نظرات

پست‌های پرطرفدار