حاج آقای مدرن

حاج آقا ۶۶ ساله است، آمده که دنیا را بگردد، البته قبلا هم دنیا را بسیار گردیده و به نظر می‌‌رسد که خیلی‌ حال و حول هم کرده. حاج آقا مکه هم رفته است. حاج آقا ده بیست کلمه انگلیسی‌ بلد است، ب.م.و هم دارد. قرار است که من چند روزی به عنوانِ راهنما، شهر را به حاج آقا نشان بدهم. از راه آهن بردمش هتل، اول از همه می‌‌خواست نمازش را بخواند، توی لابی یک ساعتی نشستم تا حاضر شد و رفتیم بیرون که شام بخوریم و بگردیم. حاج آقا چشم از خانوم‌ها بر نمی‌‌داشت، با سر اشاره کرد به خانوم گارسونی که آمده بود سفارش بگیرد و گفت، از قیفاش خوشم نیومد، اهل کجاست؟! گفتم نمی‌‌دانم، اهلِ اطراف است. گفت مالِ ده‌؟ گفتم نه بابا، کشور‌های اطراف! از دست پختِ زنش تعریف می‌‌کند، احساس می‌‌کنم زنش را دوست دارد اما این باعث نمی‌‌شود که به حال و حول فکر نکند! حاج آقا تاکید می‌‌کند که در جوار اینجانب، غذا بهشان خیلی‌ چسبیده است! البته خودش گفت چسب کرده است! حاج آقا می‌‌پرسد که من چند سال دارم!!! و می‌‌گوید که بسیار جوان تر نشان می‌‌دهم چون ریز نقش هستم!!! حاج آقا کمی‌ بی‌ پروا و کمی‌ پر رو به نظر می‌‌رسد. به من می‌‌گوید که دلش می‌‌خواهد برود آن قسمتِ رودخانه که آدم‌ها اجازه دارند لخت راه بروند و حتا دوچرخه سواری کنند، می‌‌خواهد لختی‌ها را ببیند! حاج آقا می‌‌پرسد که آیا مردمِ اینجا در رودخانه شنا می‌‌کنند؟ می‌‌گویم که بله، می‌‌گوید آیا آب مردم را با خودش نمی‌‌برد؟! می‌‌گویم که نخیر. در حالتِ عادی، جریان آب انقدر شدید نیست که آدمی‌ را با خودش ببرد. دوباره می‌‌پرسد که آیا من هم می‌‌روم در رودخانه شنا کنم؟ می‌‌گویم که بله، می‌‌روم و آب هم مرا با خودش نمی‌‌برد. حاج آقا خیلی‌ سرِ حال و قبراق و زرنگ است، خیلی‌ پول دار و دست و دل باز است و کفش‌های آدیداس خیلی‌ مدرن و کولی به پا دارد، امروز کلی‌ گشته است، بعد هم از کشورِ همسایه سوار قطار شده، ۵ ساعت توی راه بوده و ۸ شب رسیده است اینجا. با این وجود ساعت ۱۱:۳۰ شب که به هتل می‌‌رسانمش، از من سرِ حال تر است! الان حدود ۵ صبح است، بنده ۲ ساعتی می‌‌شود که بی‌ خوابی‌ به کله‌ام زده است، بروم ۲ ساعتی بخوابم چون قرار است ساعت ۷:۳۰ بروم با حاج آقا صبحانه بخورم و بعد برویم قایق سواری!

نظرات

پست‌های پرطرفدار